سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلم

سهراب

دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند،
لیک پایم در قیر شب است.


رخنه ای نیست در این تاریکی:
در و دیوار به هم پیوسته.
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته.


نفس آدمها
سر بسر افسرده است.
روزگاریست در این در این گوشه ی پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است.


دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد،


من کنم هر چه تلاش،
او به من می خندد.


نقش هایی که کیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود.


دیر گاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی بر طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی؛
دست ها، پاها در قیر شب است.